It never rains but ...

از همه سلاطین جاده درخواست دارم مثل ادم رانندگی کنین، وقتی جاده دوطرفس، یعنی دوطرفه س... اون جاده ارث پدرتون یا مهریه مادرتون نیست... مثل انسان توی لاین خودتون برانید، فاز شوماخر بودن هم برندارید...

البته بعد از اتفاق امروز چیزهای خوبی هم یادگرفتم...

آه تابستون گرم پرماجرا...

منظره

برای ارای تابستون باید دوره جدید تراپی رو آغاز کنم... اسمشم بزارم بگایی های تابستون در ۲۳ سال گذشته یا طرحواره های تابستونی یا گرما و عذاب... شاید بتونم ده سال آینده تابستون بدون مالیخولیا رو تجربه کنم...

اینکه تابستون رو تعطیل میکنن فکر خوبیه... دارم فکر میکنم اگه توی این گرما دانشگاه بودم چقدر کنترل خشمم سخت تر بود...

+انگیزه قاتل چی بوده؟

_ انگیزه؟! گرمش بود، و مقتول زمان بدی رو برای تست کردن صبرش انتخاب کرد.

دست و پاگیر

لعنت به تراماهای ریشه زده در اعماق وجود.

Where are you now?

یکی از قشنگ ترین خاطره های دوران مدرسه م تایم هایی بود که ریاضی یا فیزیک داشتیم و دوستم که رشته ریاضی بود کنارم می‌نشست و با هم جلوتر از کلاس و بدون توجه به استاد که دقیقه ای یک بار می‌گفت گوش کنین مسئله ها رو حل می‌کردیم، بعد جواب هامونو با همدیگه چک می‌کردیم... چقدر این خاطره برام شیرین و دلچسبه... شاید توی زندگی دیگه دوباره با هم همکلاسی باشیم، مسئله حل کنیم، استاد رو عصبانی کنیم و کلی بخندیم... من منتظرش می‌مونم:)

Long gone

آدم عادی سریال که تموم بشه، سریال جدیدی رو شروع میکنه... و اما من چیکار می‌کنم؟ دوباره همونه از اول ریواچ می‌کنم:)

By the way, thanks for the visit, I kinda needed it :)

I will carry you with me...

Always and forever

سریال پنج فصلیم تموم شد و احساس میکنم دوستامو از دست دادم... از پنجم/ششم تیر تا امروز مانع غرق شدنم بود... متاسفانه همین چند روز پیش با بی احتیاطی به ادمی برخوردم که زخم های گذشته رو برام زنده کرد... و حالا عذاب اون موضوع به همراه اتمام سریالی که تک تک شخصیت ها رو دوست داشتم... کاراکترهای مود علاقم کشته شدن...what a waste... انگار نویسنده خسته شده بود و دلش میخواست یه جوری تمومش کنه... کاش پایانش رو باز میذاشت نه با مرگشون تمومش میکرد، حتی با یک پایان خوش و خرم هم موافق بودم... یا حداقل بعد از مرگشون رو یکم نشون میداد که به آرامش رسیدن... شخصیت های مورد علاقم همشون مردن ولی اونایی که دوست نداشتم happy ending داشتن... :*)

حالا به تصمیم گیری تاکیسکی رسیدم که سریال دیگه ای رو شروع کنم، کتاب جدیدی بخونم، برم مثل یک انسان عاقل کلاس هامو ثبت نام کنم یا باز از اول همینو ریواچ کنم...

Always and forever...

Say your last goodbye

The last goodbye

Despise

اینکه سه قسمت تا پایان سریال کاپل مورد علاقم به طرز بدی با مرگ دختره تموم شد و حتی second best هم کات کردن باعث میشه دلم بخواد نویسنده رو از بلدی پرت کنم پایین... خب dude, let them be اه what's your problem anyway?

دو قسمت باقی مونده رو فردا ببینم و سریال تموم بشه وارد خلا عاطفی می‌شم...

O+ oh you hilding

While I wait here, let's appreciate the silence and get to thinking of what the hell of process I have been through to come to this point...

My heart broke when they split apart, but deep down, I know they'll find a way to make it right and come together... maybe it's just a phase, and it will fade away eventually, but at the moment, they are a good distraction and a good company. After all, they're all I got...

Does

In the comfort of my own bed, i'd saw Elijah came back safe and sound, and I couldn't help but wonder what it's like to be held by him.

Tormented

+چقدر برای تصمیمت زمان لازم داری؟

_ ...

+نظرت در مورد ۱۶ سال چیه؟

Bloody hell

+من سعی می‌کنم احساساتی نباشم... این طوری نه غم رو احساس می‌کنم و البته نه شادی رو...

_ هر چه کمتر احساساتی باشی اسیب کمتری می‌بینی...

Bad, sad, mad

به قول مریم سگ بشاشه به این زندگی...

روزی که عقدش برگزار میشد هنوز توی ذهنم به حدی شفاف و واضحه که انگار دیروز بوده... بین اون همه شلوغی بهش گفتم حالا واقعا میخوای بهش بله بگی... جواب داد چیکار کنم... اینقدر اون مراسم برام تهوع آور بود که تا مدتی بعد از خوندن عقد و عکس و مسخره بازی های بعدش روی مبل خوابم برده بود، حتی خواهر کوچیکم یه بار اومد بیدار کرد و گفت نمیخوای بیای منم دعواش کردم که دست از سرم بردار... کاش می‌تونستم زندگی ادم هایی که باعث شدن این روز فرا برسه رو به اتیش بکشم

میگه بهت نگفتيم تا ناراحت نشی...

باید سگ بشاشه به این زندگی...

Hell yeah

گور بابای اون جهنم دره و تک تک آدم های روانیش ✌🏻

Maybe that's all

اخرش خودت میمونی و خودت! :)

وقتی به اینجا پا گذاشتم دلم میخواست در لحظه ترکش کنم و برم... حالا وقت رفتن رسیده...کی فکرشو می‌کرد دلم بگیره!...

Noble

کاش اینجا کنار من بودی!...

cream de la cream

استاد عزیزم هیچ وقت فراموش نمی‌کنم :*) منش استادانه و دانش فراوان...