نوشتنش برام سخته ولی سعی میکنم واضح بنویسم.
بیشتر ادم ها توسط والدینشون شست و شوی مغزی میشن/ شدن. حالا چه طوری؟ مثلا ماموریت زندگیشون از کلاس هفتم این میشه که از خوبی های رشته تجربی و بدی های بقیه رشته ها توی مغز بچه کلاس هفتمیشون میکنن هر زور و در هر موقعیتی مطمئن میشن پوینت خودشون رو گفته باشن تجربی خوب بقیه رشته ها اشغال. این والدین سمی حتی اگر گفت و گو هم پاشون رو فراتر میذارن. مثال عه بچه فلانی تجربی نرفته رفته هنرستان من اگر جای اون مادر/ پدر بودم اینو دیگه توی خونه راه نمیدادم. چه اتفاقی میفته؟ دیدگاه بچه تغییر میکنه اگر استعداد ریاضی فیزیک هم داشته باشه برای اینکه نیازهای اولیه زندگیش به خطر نیفته میره تجربی. خب حالا فرزند کلاس یازدهمه تجربی براش عذابه ریاضی و فیزیکش عالیه زیست و شیمی عذاب. بزرگتر شده و شست و شویی که اتفاق افتاده و فرس پنهان رو میبینه. میگه شما منو محبور کردین برم تجربی من ریاضی دوست داشتم. والدین هم میگن ما که گفتیم هر کار میخوای بکن. سطح اخر منیپولیشن. حالا این موضوع برای تمام مراحل زندگی هست. مثلا خواستگار ها تو رد میکنی ؟ من ارزو دارم. داری منو اذیت میکنی وقتی مردم به خودت میگی کاش حرفشو گوش کرده بودم. اصلا یه لحظه به ذهنش نمی رسه که زندگی بچه من مال خودشه اون طور که میخواد میگذرونتش و من به عنوان والد باید نقش حامی و پرورش دهنده داشته باشم. اینم باج گیری عاطفی. و بعدم جوری رفتار میکنن که انگار تو مقصری...
پ.ن: یادم رفت اینجا اینو اضافه میکنم. حالا اگر بپذیری طرف و ببینی و باهاش اشنا بشی/ ازدواج کنی. اگر روزی برگردی و بگی این مشکلات رو داره چی بهت میگن؟ میخواستی باهاش عروسی نکنی ما که محبورت نکردیم!
خلاصه که از استاندارهای زندگی و چیز هایی که هدفتون هست اصلا و ابدا برای هیچ کس عقب نشینی نکنید. همین ادم هایی که بهتون فشار میارن دو روز دیگه با میخواستی نکنی و میخواستی نری، تنهاتون میذارن و شما میمونی و رشته ای که دوست نداری و توش آینده ای نداری، ازدواجی که فرصت های شغلی و پیشرفتت رو گرفت و...
به زندگیم که نگاه میکنم رد پای بازی روانی و باج گیری عاطفی و هزار کار سمی دیگه خوب دیده میشه. تنها کاری که میتونم بکنم اینه که این چرخه بی خود و سمی رو قطع کنم.
اینم از این.